آشوب، بحران و ستيزش را ميتوان در زمرة ويژگيهاي اصلي محيط منطقهاي دانست؛ محيطي كه تحت تأثير نيروهاي اجتماعي گريز از مركز قرار داشته و امكان نقشيابي نيروهاي نهادي و دولتها را با دشواريهاي زيادي روبرو ميسازد. گسترش بحران تحت تأثير سياستهاي منطقهاي امريكا قرار داشته است. مايكل لدين در سال 2002 بر ضرورت بهرهگيري از سازوكارهاي مربوط به تخريب سازنده توسط سياست خارجي و امنيتي امريكا تأكيد داشت. چنين رويكردي در زمرة زيرساختهاي فكري گروههاي محافظهكار جديد محسوب ميشود. چنين فرآيندي ميتواند چالشهاي امنيتي زيادي را براي كشورهاي منطقهاي ايجاد كند. روندي كه بوزان و ريچارد ليتل از آن در قالب دولتهاي ضعيف و ناكام نام بردند.
گروههايي كه در ساختار قدرت امريكا در دوران دونالد ترامپ از جايگاه و موقعيت ويژهاي نيز برخوردار شدهاند. بسياري از واقعيتهاي سياست خارجي امريكا در دوران دونالد ترامپ، شباهت زيادي به الگوهاي رفتار ايالات متحده در دوران جورج بوش دارد. جورج بوش تلاش داشت تا از سازوكارهاي نظامي براي تأثير بر معادلة قدرت استفاده نمايد، درحاليكه دونالد ترامپ از ديپلماسي اجبار و الگوهايي بهره ميگيرد كه ميتواند زمينههاي لازم براي اثربخشي در سياست امنيتي امريكا را فراهم سازد. طرح موضوع «ناتوي عربي» را ميتوان يكي ديگر از چالشهايي دانست كه براي امنيت منطقة خاورميانه طراحي شده، به گونهاي كه هزينههاي مربوط به روندهاي سياست خارجي امريكا را كشورهاي منطقهاي پرداخت خواهند كرد.
دونالد ترامپ به اهداف اقتصادي خود براي تخلية منابع مالي كشورهاي عرب در حوزة خليجفارس نايل شده است، درحاليكه كشورهاي اروپايي عضو پيمان آتلانتيك شمالي، منابع مالي محدودي براي امنيتسازي تخصيص ميدهند، كشورهاي عربي خليجفارس از آمادگي قابلتوجهي براي پرداخت هزينههاي دفاعي امريكا برخوردارند. كشورهاي منطقهاي خليجفارس عموماً تلاش دارند تا قابليتهاي خود را از طريق ائتلاف با ايالات متحده و مركزيت نظام جهاني ارتقاء بخشند. از آنجايي كه آنان فاقد زيرساختهاي لازم براي قدرتسازي در منطقه هستند، بنابراين سياستهاي ايالات متحده را مورد پذيرش قرار خواهند داد.
چنين روندي چالشهاي جديدي را براي امنيت منطقهاي جمهوري اسلامي ايران ايجاد خواهد كرد. گسترش بحران و سياستهاي ستيزهجويانة كشورهاي عربي بهگونة اجتنابناپذير منجر به چالشهاي جديد منطقهاي خواهد شد. ظرفيت نظامي كشورهاي منطقه به گونه قابل توجهي افزايش يافته است. چنين فرآيندي، چالشهاي امنيتي خاصي را براي منطقه به وجود ميآورد. بحرانهاي فزاينده منطقهاي عامل اصلي بسياري از چالشهايي است كه امكان شكلگيري دولت قوي را با دشواري روبهرو ميسازد.
واقعيتهاي موجود بيانگر آن است كه خاورمیانه در شرایط گذار ساختاری قرار دارد. بنابراین نمیتوان حوادث منطقهای، الگوی رفتار کشورهای خاورمیانه، چگونگی نقشآفرینی بازیگران فروملی در منطقه و یا سیاستهای کاربردی آمریکا در خاورمیانه را به سادگی مورد ارزیابی قرار داد. مورتون کاپلان به اين موضوع اشاره دارد که هرگونه پیشبینی و یا آیندهپژوهی در دوران گذار همانند حرکت مولکول گاز در محیطی است که نیروهای مختلفی در آن حضور دارند. در خاورمیانه نیروهای تاثیرگذار بینالمللی، سیاسی، اجتماعی و هویتی متنوعی فعالیت دارد.
در خاورمیانه بسیاری از مواضع و رویکرد قدرتهای بزرگ در تعارض با واقعیتهای محیطی قرار دارد. به همین دلیل است که بحران منطقهای ادامه یافتهاست. سیاست بینالملل را چگونگی تاثیرگذاری متقابل نیروهای منطقهای و بینالمللی را شکل میدهد. در محیطهایی که انتظارات فزاینده هویتی وجود داشته باشد، طبیعی است که امکان تحقق تمامی اهداف بازیگران وجود نخواهد داشت. آمریکا، واحدهای اروپایی، اسرائیل و برخی دیگر از قدرتهای تاثیرگذار بینالمللی در رویکرد منطقه خود اشتباهات زیادی مرتکب شدهاند. كتاب امنيت در منطقه آشوبزده توسط زهره پوستينچي و ابراهيم متقي تنظيم شده است. افراد ياد شده در يك دهه گذشته بخش عمدهاي از فعاليتهاي پژوهشي خود را در حوزههاي راهبردي و امنيت منطقهاي تخصيص دادهاند.
1. دولت قوي به مثابه رهيافت مركزي كتاب
نظريههاي مختلفي درباره امنيت منطقهاي ارائه شده است. اولين بار نظريهپردازاني همانند «كانتوري» و «اشپيگل» تلاش داشتند تا رهيافتهاي امنيت منطقهاي را براساس «نظريه سيستم تابع منطقهاي» تبيين نمايند. چنين رويكردي ميتوانست پاسخگوي نيازهاي امنيتي كشورهاي منطقهاي و قدرتهاي بزرگ در دوران جنگ سرد باشد. پايان جنگ سرد تغييرات ساختاري را در نظام بينالملل به وجود آورد. ايالاتمتحده تلاش نمود تا از رهيافتهاي «هژموني نئوليبرالي» براي سازماندهي نظم جديد استفاده كند.
رهيافت هژموني نئوليبرالي ايالاتمتحده براساس رويكرد جان مرشايمر به منزله «توهم ليبرالي» محسوب شده كه زمينه آشوبهاي منطقهاي را به وجود آورده است. مرشايمر به اين موضوع اشاره دارد كه «واقعيتهاي بينالمللي» براساس ضرورت «موازنه قدرت» شكل ميگيرد. الگوهايي كه در قالب هژموني نئوليبرال بهوجود ميآيد، نظم منطقهاي را با چالش روبهرو خواهد ساخت. در چنين شرايطي شاهد ظهور رويكردهايي در ساختار سياسي و حوزه نظريهپردازي ايران ميباشيم.
برخي از كارگزاران حوزه ديپلماتيك وزارت امور خارجه دولت روحاني، نظريه «منطقه قوي» را ارائه دادهاند. چنين رويكردي به مفهوم آن است كه دولتها بايد بخشي از قدرت خود را به حوزه منطقهاي واگذار نموده و بر اين اساس به موازنه و ثبات نائل شوند. چنين رويكردي با قالبهاي ادراكي نويسندگان كتاب كاملا متفاوت به نظر ميرسد. نويسندگان كتاب رهيافت خود را براساس «دولت قوي» تنظيم كردهاند. آنان به اين موضوع اشاره دارند كه منطقه خاورميانه با نشانههايي از «ژئوپليتيك كمربند شكننده» پيوند يافته است.
در چنين منطقهاي هيچگونه اميدي به ظهور منطقه قوي وجود ندارد، زيرا دولتها داراي تفاوتهاي فرهنگي، ساختاري، ادراكي و كاركردي هستند. در چنين شرايطي، هرگونه تلاش براي ايجاد انسجام منطقهاي را ميتوان بخشي از توهم ليبرالي كساني دانست كه رويكرد خود را در قالب منطقه قوي تبيين كردهاند. محور اصلي تفكر و رهيافت تحليلي نويسندگان كتاب مربوط به سازماندهي «دولت قوي» بوده كه مبتني بر رهيافتهاي رئاليستي به منزله مكتب سياست قدرت ميباشد.
2. فصول كتاب
كتاب «منطقه قوي» در شش فصل تنظيم شده است. هر يك از فصلهاي كتاب بخشي از نشانههاي منطقه آشوبزده را تبيين ميكند. فصل اول كتاب، اختصاص به «ويژگيهاي منطقه آشوبزده» دارد. منطقه آشوبزده در شرايطي ايجاد ميشود كه نشانههايي از بيثباتي ساختاري و ناپايداري در كنش قدرتهاي بزرگ به وجود آيد. ظهور نشانههاي منطقه آشوبزده مربوط به سالهاي 1991 به بعد بوده كه به گونه تدريجي تكامل پيدا كرده است. نشانههاي مربوط به امنيت منطقهاي در سالهاي بعد از جنگ سرد با تغييراتي همراه شده است. امنيت منطقهاي در ساختار دوقطبي مبتني بر نشانههايي از سيستمهاي تابع من
طقهاي بوده است.
فصل دوم كتاب در تبيين الگوي كنش «بازيگران ساختاري و چگونگي كنترل محيط منطقهاي» مربوط است. در سالهاي جنگ سرد، نقش محوري در شكلبنديهاي امنيت منطقهاي مبتني بر مشاركت قدرتهاي بزرگ بوده است. در دوران بعد از جنگ سرد، زمينه براي تغيير در نقش بازيگران منطقهاي مشاهده ميشود. ظهور جنگهاي نيابتي، افزايش نقش ملي عربستان، ايران و تركيه در محيط راهبردي غرب آسيا و افزايش تضادهاي محيطي را ميتوان در زمرة نشانههايي از بحرانهاي نوظهور دانست؛ بحرانهايي كه ميتواند تأثير خود را بر الگوي رفتار امنيتي كشورهاي مختلف به جا گذارد.
فصل سوم كتاب در تبيين نشانههاي «سنگربندي امنيتي و گسترش بحران» تنظيم شده است. فصل سوم به اين موضوع اشاره دارد كه امنيت منطقهاي غرب آسيا در دوران بعد از جنگ سرد با نشانههايي از «آشوب» و «بيثباتي امنيتي» شكل گرفته است. واحدهايي همانند عربستان، محور اصلي تعارض خود را با ايران قرار دادهاند. همكاري عربستان با كشورهاي جهان غرب و تلآويو، نشانههايي از «سنگربندي پرمخاطره» عليه ايران را نشان ميدهد. تمامي الگوهاي رفتار منطقهاي در دوران موجود، مبتني بر نشانههايي از رويارويي با ايران خواهد بود.
در شرايطي كه تهديد امنيتي عليه ايران افزايش مييابد، طبيعي است كه سازوكارهاي كنش رفتاري، الگوي سياست راهبردي و سازوكارهاي مربوط به بازيگران منطقهاي و قدرتهاي بزرگ، معطوف به اتخاذ «سياست سدبندي و سنگربندي» در برابر ايران خواهد بود. برخي از نهادها و گروههاي سياسي ايران براي كاهش مخاطرات ناشي از الگوي رفتار تهاجمي امريكا و بازيگران منطقهاي، از «الگوي منطقة قوي» حمايت به عمل ميآورند. واقعيت آن است كه امكان شكلگيري منطقة قوي در محيط امنيتي آسياي جنوب غربي وجود ندارد.
فصل چهارم كتاب مربوط به نشانههاي «بحران امنيتي در سوريه، عراق و يمن» بوده است. هر يك از حوزههاي جغرافيايي ياد شده در دومين دهه قرن 21 با نشانههايي از بحران پيوند يافته و زمينه گسترش مناقشه را اجتنابناپذير ميسازد. تمامي نشانههاي كنش بازيگران نشان ميدهد كه ميزان انسجام و همبستگي آنان براي تحقق اهداف و حل مسالمتآميز اختلافات بسيار محدود است. در چنين شرايطي، هر بازيگري تلاش ميكند تا به حداكثر منافع راهبردي خود نايل شود.
فصل پنجم كتاب در تبيين «روندهاي مديريت بحران امنيتي آسياي جنوبغربي» اشاره دارد. براي تبيين شكلبندي و ضرورت امنيت منطقهاي آسياي جنوب غربي، لازم است تا اصليترين ويژگي الگويي، ساختاري و كاركردي اين منطقه تبيين گردد. وضعيت مبتني بر آشوب از اين جهت مورد تأكيد قرار ميگيرد كه ميزان تضادهاي هنجاري ايران، عربستان، مصر، تركيه و تلآويو به گونهاي افزايش يافته كه امكان كنترل آن از طريق شكلگيري «منطقة قوي» امكانپذير نخواهد بود.
از آنجايي كه قدرتهاي بزرگ نيز تلاش دارند تا از سازوكارهاي محدودسازي و مقابله با ايران استفاده نمايند، طبيعي است كه انگيزة بازيگران منطقهاي براي مقابله با جمهوري اسلامي در حال افزايش است. اگرچه انگارة «منطقة قوي» از مطلوبيت لازم براي صلحسازي برخوردار است، اما تحقق چنين هدفي در شرايط آشوب امكانپذير نخواهد بود. در اين فرآيند، ميزان رقابتهاي منطقهاي افزايش مييابد. تضادهاي ايران، عربستان و تلآويو در ارتباط با بحرانهاي محيطي گسترش يافته و تابعي از سازوكارهاي مربوط به امنيت غربگرا خواهد بود.
الگوي رفتار كشورهاي منطقهاي در ائتلاف با قدرتهاي بزرگ، بر اساس نشانههايي از تضاد ادامه خواهد يافت. بنابراين ايران چارهاي جز بهرهگيري از سازوكارهاي مربوط به «سياست تهديد در برابر تهديد» و «موازنة قدرت منطقهاي با ساير بازيگران محيطي چالشساز» ندارد. عدم تشخیص دقیق شاخصهای منطقهای، مشکلات سیاستگذاری خارجی را در حوزههای بحرانی افزایشخواهد داد. «مورگنتا» به اين موضوع اشاره دارد که تمامی کشورها در برخورد با محیطهای بحرانی و یا بازیگرانی که در صدد تغییر درمعادله قدرت میباشند، با اشتباهات تاکتیکی روبرو میشوند.
مورگنتا ناكامي راهبردي كشورها را ناشی از تشخیص نادرست ماهیت و شاخصهای رفتار سیاسی سایر بازیگران ميداند. آشوبسازي در محيط منطقهاي مربوط به شرايطي است كه معادلة ساختاري كنش بازيگران تحت تأثير نيروهاي گريز از مركز و آشوبساز قرار ميگيرد. به طور كلي ميتوان نيروها و روندهايي را در فضاي آشوبساز مشاهده نمود كه از قدرت فرادولتي برخوردار ميشوند. دولتهاي شكننده را بايد واقعيتهاي سياست در عصر آشوب دانست. جنگ و منازعه در دنياي امروز نتيجة يكسري از حوادث و تصميمگيريهايي است كه زيرساختهاي بنيادين براي ثبات را با ناپايداري روبرو ميسازد.
بسیاری از اشتباهات تاکتیکی را میتوان انعکاس رویاگرایی نهفته در ذهنیت تصمیمگیران مختلف آمریکایی دانست. مورگنتا صراحتا بیان میدارد که: «سیاستهای آمریکا در آسیا، خاورمیانه و آمریکای لاتین ناشی از این موضعگیری سادهپندارانه است. توجیه جنگ ویتنام و ناتوانی ما در ایجاد رابطه با کمونیست نیز در همین نکته نهفته است. نظریه و اقدامات ضد شورش، از جمله سوء قصدهای وسیع به اشخاص طی برنامه فونیکس در ویتنام و اقداماتی که برای قتل دولت مردان صورت گرفته، ناشی از همین موضع گیری است. رهیافت خرافی در سیاست خارجی آمریکا گرایش آسیب شناختی دیگری را تقویت می کند که عبارت است از اجتناب از شناخت یک واقعیت خطرناک و عدم برخورد موثر با آن. مک کارتیسم، نه تنها فراگیرترین نمونه رهیافت خرافی بود، بلکه یکی از افراطیترین نمونههای این گونه قضاوت های نادرست محسوب میشود».
فصل ششم كتاب مربوط به ارزيابيهاي دولت قوي و منطقه قوي در آسياي جنوبغربي است. ترور سردار سليماني را ميتوان يكي از شاخصهاي اصلي منطقه آشوبزده در آسياي جنوبغربي دانست. در فضاي امنيت آشوبزده هر بازيگري تلاش ميكند تا از سازوكارهاي تهديد عليه ديگري استفاده كند. روياگرايي رندانة دونالد ترامپ و گروههاي محافظهكار در سياست خارجي امريكا منجر به افزايش آشوب و ستيزشهاي منطقهاي ميشود. باراك اوباما به اين موضوع اشاره داشت كه محور اصلي سياست امنيتي امريكا را موازنهگرايي منطقهاي تشكيل ميدهد، درحاليكه دونالد ترامپ سياست آشوب را از طريق تغيير در موازنة منطقهاي پيگيري ميكند.
فروش تجهيزات نظامي فراگير به عربستان، زيرساختهاي چنين فرآيندي را منعكس ميسازد. اختلاف در بازيگران منطقهاي به گونهاي افزايش پيدا كرده كه هيچ نشانهاي از شكلگيري «منطقه قوي» را نشان نميدهد. سياست ترامپ در راستاي گسترش تضادهاي منطقهاي در حوزههاي مختلف جغرافيايي است. حمايت فراگير ترامپ از حكومت عربستان و گسترش جنگهاي منطقهاي منجر به واكنش حوزههاي ساختاري ايالات متحده بهويژه كنگره در برابر سياستهاي منطقهاي دونالد ترامپ خواهد شد. در دوران آشوب و بحرانهاي منطقهاي، نه تنها نظام منطقهاي دچار بيثباتي و ستيزش خواهد شد، بلكه زمینه ظهور نشانههايي از دولت شكننده را اجتنابناپذير ميسازد.
نتيجه
در سالهای بعد از جنگ سرد، میتوان شاهد فرآیندی بود که براساس آن روابط بازیگران منطقهای با کشورهای همجوار یا قدرتهای بزرگ براساس دو الگو سازماندهی شده است. الگوی اول معطوف به گسترش «همبستگیهای منطقهای» و درک یکسانی از الگوی امنیت منطقهای است. این امر در حوزه واحدهای منطقهای به انسجام و همکاری منطقهای منجرمیشود. تلاش برای سازماندهی پیمانهای منطقهای در زمره چنین ضرورتهایی تلقی میشود. طبعا تحقق چنین اهدافی در خاورمیانه کار دشواری خواهد بود. الگوی همبستگی منطقهای با برخی از چالشهای بینالمللی روبرو شده است.
اگرچه برخی از تحلیلگران و استراتژیستهای مسائل راهبردی براین اعتقادند که در این حوزه جغرافیایی، همبستگیهای منطقهاي کمتری وجود دارد. به هرمیزان که چندین بازیگر با یکدیگر در وضعیت ائتلاف و همکاری فراگیرتری قرار گیرند، امکان ایجاد ثبات و تعادل افزایش خواهد یافت. خاورمیانه فاقد چنین شاخصهایی خواهد بود. بنابراین پیش بینی فرایندها، اثرگذاری بر بازیگران، کنترل سیاست قدرت و امنیت در این منطقه کار دشواری خواهد بود. در شرایطی که ائتلاف سازی کار دشواری باشد، در آن شرایط زمینههای درک غیرمشخص آینده محور اصلی سیاستگذاری در ارتباط با مسائل منطقهای خاورمیانه خواهد بود. مقدم به اين موضوع اشاره دارد كه نقشيابي ايران در محيط منطقهاي بدون توجه به سازوكارهاي كنش رقابتي ساير بازيگران امكانپذير نخواهد بود. در نگرش مقدم، حوزة ژئوپليتيكي آسياي جنوب غربي ماهيت ساختاري دارد.
در نتيجه ميتوان به اين موضوع اشاره داشت كه در شرايط بحران و آشوب امنيتي بخش قابلتوجهي از كشورهاي عرب منطقهاي، الگوي رفتار سياسي خود با ايران را بر اساس رويارويي و سنگربندي شكل دادهاند. كشورهايي همانند عربستان، اردن و امارات متحده عربي، سطح روابط امنيتي و ديپلماتيك خود با تلآويو را ارتقاء دادهاند. چنين رويكردي به مفهوم آن است كه تضادهاي امريكا و كشورهاي منطقهاي عليه ايران در حال افزايش است. بهرهگيري از مفهوم «منطقة قوي»، ماهيت ايدهآليستي داشته و نميتواند بهعنوان الگوي مناسب و مساعد براي تحقق اهداف راهبردي ايران مورد استفاده قرار گيرد. در چنين شرايطي، بهرهگيري از سياست «دولت قوي» به جاي «منطقة قوي»، اصليترين ضرورت امنيتسازي منطقهاي محسوب ميشود.
ويژگي اصلي دولت شكننده را بايد در نشانههايي از جنگ و منازعه در دنياي مدرن جستجو كرد. دولت شكننده واقعيت اجتنابناپذير عصر آشوب و بيثباتي در محيط منطقهاي خاورميانه بوده است. بر اساس نگرش آنان، در دوران موجود نه تنها منازعه وجود دارد، بلكه برخي از منازعات از لحاظ هزينة انساني بسيار ويرانگرتر از قبل هستند. تصور متعارف از منازعة شديد يعني جنگ و ستيزش بين دولتها در حال افزايش است. چنين فرآيندي شکلگیری همبستگیهای منطقهای و همچنین کنش همکاریجویانه قدرتهای بزرگ با بازیگران منطقهای خاورمیانه را با دشواری روبرو ساخته است.
چنين نيروهايي ميتواند تاثير خود را در ثبات، موازنه و چالشهاي امنيتي خاورميانه به جا گذارد. منطقة آشوبزده ميتواند تحت تأثير نيروها و بازيگران مختلفي شكل گرفته و زمينههاي گسترش بيثباتي ساختاري را به وجود آورد. آسياي جنوب غربي در زمرة چنين مناطقي محسوب ميشود؛ حوزة جغرافيايي كه در آن نشانة ثبات كاهش يافته و بازيگران در شرايط منازعه ايفاي نقش ميكنند. چنين وضعيتي را ميتوان به عنوان بخشي از فرآيند و سازوكارهاي بحرانسازي دانست. به همان گونهاي كه بازيگران در عصر آشوب از تنوع بيشتري برخوردار ميشوند، طبيعي است كه مؤلفههاي ساختاري نيز دچار بيثباتي و گسست خواهد شد.
نویسنده: